Quantcast
Channel: صداي مهرباني
Viewing all 90 articles
Browse latest View live

بوي مرگ...شوق پرواز

$
0
0

بوي مرگ مرا در نورديد از وقتي مرا راندي از قلبت چشم به آسمان دارم تا پرواز کنم.....ديگر جاي من روي زمين بي تو نيست...از وقتي ذوق نفس کشيدن را از من ربودي شوق مرگ مرا نوازش ميکند....هر جا نام تو باشد باعث آرام جان من است...هرجا ياد تو باشد مايه آرام رو ح من است...هر جا بويي از تو باشد آنجا مزار من است الهي صد ساله شوي اي عشق عزيز


گل و خار

$
0
0


وقتي نگاه ميکردي ميديدي هيچ گلي در گلستان خاري به پاي خود نداشت به جز يک گل که در محاصره خاري بود...مدتي را گل و خار باهم سپري کردن ...اما سرانجام روزي صبر گل به سر آمدو اونم ميخواس مثل گلاي ديگه اطرافش بدون خار باشه....هر روز با خار دعوا داشت يه خار ميگفت مرا تنها بزار از زندگي من برو بيرون اما خار بيچاره که دل داده گل شده بود مقاومتو التماس ميکرد که من پا بست تو شدم با خار بودن من مدارا کن اما گل قبول نميکرد...التماس خار بي فايده بود و گل اورا از خويش راند...خار بيچاره که فکر ميکرد با همه نواقصش نگهبان گل بود و تا ابد باقي ميماند خسته و دل شکسته خود را به گوشه اي انداخت وهر روز که ميگذشت بر بي جانيش افزوده ميشد و گل مغرورانه حتي به او نگاه هم نميکرد...تا اينکه روزي عابري خود خواه که عشق برايش مهم نبودو فقط داشتن برايش مهم بود دست به گل بردو گل بي خار را از جايش کند...گل که اولش خوشحال بود که کسي به اوعلاقه نشان داده شاداب به خار مغرورانه نگاه ميکرد اما به عقب برگشتن آن عابر نکشيد که گل افسرده و پژمرده و درمانده شد...عابراورا بويي کشيدواورابه زمين انداخت...خار که اين صحنه را ديد هراسان دل نگران به طرف گل غلتيد واورا در آغوش گرفت...گل در حالي که ديگر جان نداشت در آغوش خار خشکيد و جانش را به هيچ داد


بهشت خاطرات،گورستان يادگار

$
0
0


يادگاري از تو ندارم جز خاطرات خوشت،


خاطراتت را خيس و مه آلود مرور ميکنم


دقيق نميدانم که چه شد مرا تنها گذاشتي


دقيق نميدانم که چرا قلبم را شکستي عزيز


اما اين را دقيق ميدانم که ديگر


تپش قلبم مفهمومي برايم ندارد


دقيق نميدانم که مرا فراموش کردي يا نه


دقيق نميدانم که در بهشت خاطراتت هستم


يا در گورستان يادگارت


اما اين را دقيق ميدانم،


که تو را هرگز فراموش نخواهم کرد


چون من فراموش کارنيستم


آن روز

$
0
0

مثل غصه ها شروع شد ،شايد داستان عاشقانه


من بودم او..


نه نه ...اول فقط من منتظر بودم که او بياد..


آمد ..


زير باران هم آمد ..


دقيق شدم ...


از دور که ميومد طرفم ميخواستم بشناسمش


شايد زماني در گذشته در بين خاطراتم او هم باشد


اما نه او فقط يک غريبه بود ...


رو در روب هم ...


چي ميگن ؟؟؟


رخ تو رخ ...


نميشد نگاهش تحمل کرد


سرمو انداختم  پايين


قدم زديم ..با هم..


قدم زدم تويي هوا باراني ..دو نفري 


من بودم لرزش دستانم ...اون بود  قدم هاي آهسته اش..


هر دو فقط در يک چيز شباهت داشتيم ...ضربان قلبمان ..


ميزد به ساعت .دلواپسي ...


آن روز باراني هم گذشت ...


من رفتم


او هم رفت ...


دور شديم از هم ..


کم پيش ميايد کنار هم باشيم ..


اما اين روزها خوب در قلب هم هستيم ..


جايمان خوب است ..


باران


 




پ.ن:اين روزها فقط دلمان به عاشقانه هايمان خوش است .


 


 


 

در حوالي نفسهايت،در زيرسايه راستينت

$
0
0

کنار ت گذاشتم؟


باشد از همين کنار ميبينمت


ازهمين حوالي هوايت را دارم


از همين نزديکي


در حوالي نفسهايت


در اطرا ف نگاهت


در رنگ وبوي احساست


درنزديکي خوابهايت


در پيچ و خم روياهايت


در زير سايه راستينت


در دور دست نگاهت


چشم هاي بي همتايت


دعايت ميکنم


امواج بي پايان غم چه سخت بر من تازيانه مي زنند


سوز سرد آهم بي رحمانه مرا آتش ميزند


ديگر نوري حتي سويي در آسمانم نيست


تاريک و سرد است همراه صداي سوزناک باد پاييزي


اي دردها شمارا به خدا رهايم کنيد


اي دل تنگي ها چرا نميرويد


تا چه وقت تا چه روزي تا چه زماني غل و زنجير براحساسم باشد


ديگر ناي برخواستن ندارم


پيرو فرسوده ام کردي اي نازنين دردم


رهايم کن بگذار تا دمي به حال خود باشم


با چه زباني بگويم به تو اي درد دلبندم


يا بکش يکسره کن کارم


يا رهايم کن سبک کن بالم..............

من،کسي شبيه هيچ کس!

$
0
0



من…!

مرا که ميشنـاسي؟! خودمم

کسي شبيه هيچکس!

کمي که لابه لاي نوشته هايم بگردي پيدايم ميکني

مهربان، صبور، کمي هم بهانه گير

اگر نوشته هايم را بيابي ، منم همان حوالي ام!!




براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد



دري هستم

که مي‌توانست به آسمان باز شود

اگر لولايش به زمين

چفت نبود...

مگر از اول بود؟!!

$
0
0

به همه چيز عادت مي کنيم

به داشته ها و نداشته هايمان

خيلي طول نمي کشد که

جلوي آينه زل بزني به خودت

موهايت را کنار بزني

و با خودت بگويي

اصلا مگر داشتي اش

مگر از اول بود ؟!

که بودن و نبودنش مهم باشد …







تا غروب عشق

$
0
0

بي خيال تمام هياهوي اطراف

بر ساحل زندگي قدم مي زنم

بي خيال فکر تو

دنياي خود را نقاشي مي کنم

بي خيال تمام آنچه بايد باشد

نگين عشق را بر انگشت خود مي آويزم

بي خيال همه رفت ها

به داشته هاي خود دل مي بندم

اما

بگذار قدم بزنم...

قدم هايي سرشار از احساس بر ساحل زندگي

اين روزها...

غروب عشق براي من

حيات دوباره خورشيد

در آنسوي آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگيست!

نسيم دريا بر لبانم مي نشيند

با خود مي انديشم

گويا

عشق در همين حوالي ست...

و باز مي گويم

شايد

تا غروب عشق

نيمروزي باقي ست...



براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد




تنها حقيقت،تنهايي من است

$
0
0

چند وقتيست هر چه مي گردم

هيچ حرفي بهتر از سکوت پيدا نمي کنم

نگاهم اما

گاهي حرف مي زند گاهي فرياد مي کشد

و من هميشه به دنبال کسي مي گردم

که بفهمد يک نگاه خسته چه مي خواهد بگويد...













اسم هاي مجازي

تصوير هاي مجازي

مشخصات مجازي

و در بين اين همه چيزهاي مجازي

تنها يک چيز حقيقت دارد

تنهايي من
...



يک حس قشنگ

$
0
0


کثيف ترين چاپلوسي

زماني است

که مردي يا زني به خاطر

طبيعي ترين نيازش

به معصومي بگويد

دوستت دارم











چه حس قشنگيه وقتي ميشي محرم دل يکي

يکي که بهش اعتماد داري

بهت اعتماد داره

از دلتنگي هاش برات ميگه

از دلتنگي هات براش ميگي

آروم ميشه

آروم ميشي

حسي که هيچ وقت به تنفر تبديل نميشه

بي تو مهتاب شبي از آن کوچه گذشتم :(

$
0
0

 



بي تو ، مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد


يادم آيد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم


ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


يادم آيد : تو بمن گفتي :
ازين عشق حذر کن !
لحظه اي چند بر اين آب نظر کن
آب ، آئينة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کني ، چندي ازين شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پيش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمناي تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدي ، من نه رميدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب نالة تلخي زد و بگريخت !
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد


يادم آيد که دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه کشيدم
نگسستم ، نرميدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کني ديگر از آن کوچه گذر هم !
بي تو ، اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم
فريدون مشيري





 

قصه عشق يک طرفه 60 ساله.

$
0
0

 


داستان عاشقانه بسيار زيبا و غمگين


 



دخترک شانزده ساله بود که براي اولين بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صداي بمي داشت و هميشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتي نبود اما نمي خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اينکه راز اين عشق را در قلبش نگه مي داشت و دورادور او را مي ديد احساس خوشبختي مي کرد.



 



در آنروزها، حتي يک سلام به يکديگر، دل دختر را گرم مي کرد. او که ساختن ستاره هاي کاغذي را ياد گرفته بود هر روز روي کاغذ کوچکي يک جمله براي پسر مي نوشت و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا مي کرد و داخل يک بطري بزرگ مي انداخت. دختر با ديدن پيکر برازنده پسر با خود مي گفت پسري مثل او دختري با موهاي بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.




دختر موهايي بسيار سياه ولي کوتاه داشت و وقتي لبخند مي زد، چشمانش به باريکي يک خط مي شد.



 



در 19 سالگيدختر وارد يک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهي بزرگ در پايتخت راه يافت. يک شب، هنگامي که همه دختران خوابگاه براي دوست پسرهاي خود نامه مي نوشتند يا تلفني با آنها حرف مي زدند، دختر در سکوت به شماره اي که از مدت ها پيش حفظ کرده بود نگاه مي کرد. آن شب براي نخستين بار دلتنگي را به معناي واقعي حس کرد.



 



روزهامي گذشت و او زندگي رنگارنگ دانشگاهي را بدون توجه پشت سر مي گذاشت. به ياد نداشت چند بار دست هاي دوستي را که به سويش دراز مي شد، رد کرده بود. در اين چهار سال تنها در پي آن بود که براي فوق ليسانس در دانشگاهي که پسر درس مي خواند، پذيرفته شود. در تمام اين مدت دختر يک بار هم موهايش را کوتاه نکرد.



 



دختربيستو دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصيل شد و کاري در مدرسه دولتي پيدا کرد. زندگي دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطري هاي روي قفسه اش به شش تا رسيده بود.



 



دختر در بيست و پنج سالگي از دانشگاه فارغ التحصيل شد و در شهر پسر کاري پيدا کرد. در تماس با دوستان ديگرش شنيد که پسر شرکتي باز کرده و تجارت موفقي را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دريافت کرد. در مراسم عروسي، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابي بنوشد، مست شد.



 



زندگي ادامه داشت. دختر ديگر جوان نبود، در بيست و هفت سالگي با يکي از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روي يک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج مي کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره اي زيبا تا کرد.



 




ده سال بعد، روزي دختر به طور اتفاقي شنيد که شرکت پسر با مشکلات بزرگي مواجه شده و در حال ورشکستگي است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار مي دهند. دختر بسيار نگران شد و به جستجويش رفت.. شبي در باشگاهي، پسر را مست پيدا کرد. دختر حرف زيادي نزد، تنها کارت بانکي خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستيد، مواظب خودتان باشيد.



 



زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگي مي کرد. در اين سالها پسر با پول هاي دختر تجارت خود را نجات داد. روزي دختر را پيدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پيش از آنکه پسر حرفي بزند گفت: دوست هستيم، مگر نه؟



پسر براي مدت طولاني به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.



چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبريک زيبايي برايش نوشت ولي به مراسم عروسي اش نرفت.



 



مدتي بعد دختر به شدت مريض شد، در آخرين روزهاي زندگيش، هر روز در بيمارستان يک ستاره زيبا مي ساخت. در آخرين لحظه، در ميان دوستان و اعضاي خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سي و شش بطري دارم، مي توانيد آن را براي من نگهداريد؟



 



پسر پذيرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.




مرد هفتاد و هفت ساله در حياط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش يک ستاره زيبا را در دستش گذاشت و پرسيد: پدر بزرگ، نوشته هاي روي اين ستاره چيست؟



 



مرد با ديدن ستاره باز شده و خواندن جمله رويش، مبهوت پرسيد: اين را از کجا پيدا کردي؟ کودک جواب داد: از بطري روي کتاب خانه پيدايش کردم.



 



پدربزرگ، رويش چه نوشته شده است؟



 



پدربزرگ، چرا گريه مي کنيد؟



 



کاغذ به زمين افتاد. رويش نوشته شده بود::



 




معناي خوشبختي اين است که در دنيا کسي هست که بي اعتنا به نتيجه، دوستت دارد.

عشق اولي

$
0
0



عکس   هفت توصيه روان شناسان به کساني که براي اولين بار عاشق شده اند



انگار در مورد يک موجود خيالي حرف مي زند. دست هايش را تکان مي دهد, جمله ها و کلمه ها را مي کشد و با شور و شوق از احساس و مرد روياهايش حرف مي زند. برايش اين تازه وارد, يک مرد بي عيب و نقص است؛ يک موجود رويايي که مي تواند زندگي اش را زير و رو کند. 



لبخند از لب هايش کنار نمي رود و تمام روز, در خيال هايش غرق مي شود. مي گويد هربار که تلفنش زنگ مي خورد, قلبش تندتر مي زند و هربار که او را مي بيند, دست و دلش مي لرزد. يک نوجوان به دليل محکمي براي عاشق شدن نياز ندارد. او بدون آنکه با فردي خارق العاده آشنا شده باشد, در ذهنش از او قهرمان مي سازد و عاشق خيالي مي شود که خودش آن را بافته. اگر شما هم چنين حال و هوايي داريد يا رويا بافي يکي از جوان هاي اطرافتان شما را نگران کرده, در ادامه اين مطلب با ما باشيد. ما به شما کمک مي کنيم تا اين حس مهارناپذير را بهتر بشناسيد و توانايي کنترل کردنش را به دست بياوريد.



عکس   هفت توصيه روان شناسان به کساني که براي اولين بار عاشق شده اند



اگر با عشق اولي طرف هستيد…
1- نصيحت نکنيد

اگر با کسي که براي اولين بار عاشق شده روبه رو هستيد, قبل از آنکه بخواهيد قدمي براي خارج کردن او از بحران برداريد, بايد قدم هايي را که نبايد برداريد بشناسيد. هيچ وقت عاشقي را که در آسمان سير مي کند نصيحت نکنيد. او نمي تواند مثل شما واقعيت را ببيند و شنيدن جملات کليشه اي, تنها انگيزه اش را براي پنهان کاري بيشتر مي کند.
2- پليس بازي درنياوريد
مچ گيري و کارآگاه بازي تنها مي تواند او را نسبت به شما حساس تر کند. پس تصور نکنيد که با خبر شدن از رازهاي او يا محدود کردن و زنداني کردنش خيال اين عشق را از سر او بيرون مي کند. تنها چيزي که حرف هاي شما را برايش شنيدني مي کند, نزديک تر شدن شما به اوست, نه عاقل تر يا قدرتمندتر جلوه کردنتان.
3- حسش را مسخره نکنيد
گمان نکنيد با مبارزه با اين حس و نمايش تصويري که در ذهن تان داريد, او را از اين تجربه منصرف مي کنيد. برعکس! چنين واکنش هايي باعث مي شود او بيشتر به اين رابطه پناه ببرد و تصور کند که اگر يک نفر در دنيا توان درک او را داشته باشد, همين عشق تازه است. گذشته از اين, عشق او را با هيچ فرد ديگري مقايسه نکنيد. شما تصور مي کنيد با چنين مقايسه اي چشم هاي او را روي واقعيت باز مي کنيد. اما در واقع ستيزه جويي را در اين عاشق تقويت کرده و براي يک جنگ واقعي آماده اش مي کنيد.
4- توپ را به پدر پاس دهيد
ارتباطات عاطفي درون خانواده, به ويژه ارتباط با والد جنس مخالف در روابط عاشقانه اي که فرزندان در بزرگسالي برقرار مي کنند, نقش بسيار موثري دارد. هرچه رابطه آنها با والد جنس مخالف منفي تر و غير عاطفي تر باشد, توصيف عشق اولي ها از فرد مقابل شان, رويايي تر است. اگر نگران سرنوشت عاشقانه دخترتان هستيد, از پدرش بخواهيد به او نزديک تر شود و رابطه منطقي اما دوستانه با او برقرار کند. اگر دخترها بتوانند حرف دلشان را به پدر خود بگويند, کمتر اشتباه مي کنند.
5- مراقب قرارهاي پنهاني باشيد
پنهاني بودن عشق اول, بيشتر از هرچيزي آن را خطرساز مي کند. اگر رابطه شما با فرزندتان موثر و کم تنش باشد, ورود شما به رابطه, تنظيم ملاقات هاي خانوادگي و تلاش براي شناخت نزديک و واقع بينانه عشق اولي ها را از بحران دور مي کند. از طرف ديگر کمک گرفتن از فرد سوم, بيشتر از دخالت مستقيم والدين تاثير دارد. نقش پررنگ خاله در زندگي دختران و نقش مهم دايي در زندگي پسران را نمي توان ناديده گرفت. رابطه نزديک فرزند عاشق پيشه با اين فرد سوم, مي تواند به فهميدن حقيقت کمک کند. اولياي مدرسه و در صورت لزوم روان شناسان هم مي توانند به ياري عشق اولي ها بيايند.
6- هرچه را شنيديد باور نکنيد
اگر شنيديد فرزندتان گرفتار يک عشق اول نافرجام شده است, قبل از هرواکنشي براي باخبر شدن از حقيقت تلاش کنيد. عشق هاي اول هميشه حقيقي نيستند. گاهي نوجوانان براي ورود به دنياي بزرگ ترها و نشان دادن درک شان از اين احساس, داستان هاي خيالي مطرح مي کنند. آنها در خيال خود مي بينند عاشق پسري شده اند که به خاطر بيماري فوت کرده با دختري که به اجبار خانواده اش از آن شهر يا کشور رفته است. تعريف کردن اين روايات تلخ عاشقانه به نوعي کسب وجهه در گروه دوستان و همسالان تلقي مي شود و گاهي اين خاطرات آنقدر تکرار مي شوند که تصور عاشق بودن را در ذهن فرد حک مي کنند.
7- فرصت تجربه را از او نگيريد
عشق اول هميشه خام و نادرست نيست! گاهي جوانان با انتخابي درست و بدون توصيف هاي رويايي, به فردي علاقه مند مي شوند. در اين مواقع آنها از فرد مقابل شان به عنوان يک فرشته ياد نمي کنند, بلکه مي گويند مدتي است به فردي علاقه مند شده ام و در تلاشم تا او را بيشتر بشناسم. پس فرصت اين شناخت و تجربه را با نظارت خانواده از فرزندتان نگيريد. اگر او تماسش را با واقعيت قطع نکرده باشد, حتي در صورت شکست خوردن در اين عشق, زندگي اش ويران نمي شود.


اگر عشق اولي هستيد…
1- واقعا مي شناسيدش؟

يک عشق اولي از صفتي که گمان مي کند در فرد مقابل وجود دارد خوشش مي آيد اما در واقع, به چيزي دل مي بندد که خودش به او نسبت مي دهد. او فرد مقابلش را فهميده, مهربان, قوي و… توصيف مي کند اما اين صفت ها بيشتر از آنکه متعلق به فرد مقابلش باشد, توسط اين عاشق هيجان زده به او نسبت داده مي شود. اگر شما هم چنين حال و هوايي داريد, کمي نسبت به نامي که روي احساستان مي گذاريد محتاط باشيد. احتمالا راه درازي را تا عاشق شدن در پيش داريد.
2- خودتان را شناخته ايد؟
شما براي عاشق شدن به بهانه اي نياز داريد. گاهي شباهت فرد مقابل به شما دليل هجوم آوردن اين احساس مي شود و گاهي به خاطر تفاوتش عاشق او مي شويد. گاهي برايتان تداعي گر فرد ديگري است و گاهي همان فردي است که هميشه آرزو داشتيد باشد. اما شايد بهترين راه براي درست انتخاب کردن و دور شدن از خطرات عشق اول, شناختن خود باشد. مي توانيد با شرکت در دوره هاي آموزش پيش از ازدواج يا کمک گرفتن از يک روان شناس, خودشناسي تان را بيشتر کنيد تا به خاطر اين دلايل, توهم عشق را با عاشق شدن اشتباه نگيريد. باور کنيد ديگر زمان چشم بسته عاشق شدن نيست. ديگر قرار نيست شما با الگوبرداري از والدينتان و آزمون و خطا عاشق شويد, بلکه مي توانيد با پيش آگاهي و بالاتر بردن خودآگاهي, عشق اول را هم به تجربه اي کم خطرتر تبديل کنيد.
3- آرام شويد و بعد تصميم بگيريد
عشق اول انرژي زيادي دارد و مي تواند شما را در خود غرق کند. گاهي با بي پروايي زيادي که به شما مي دهد, چشم تان را روي خطرهاي واقعي مي بندد و شما را به فردي بي باک و نترس که از واقعيت فاصله گرفته تبديل مي کند. اگر اين انرژي را در خود احساس مي کنيد مراقب باشيد! به خودتان فرصت دهيد تا آرام شويد و بعد تصميم بگيرد. در اين دوران قول و قراري با هم نگذاريد و همه وعده ها و تصميم هاي جدي را به زماني که شناخت بيشتر و حقيقي تري از هم پيدا کرديد موکول کنيد. تا زماني که هيجان شما کم نشده, وعده اي ندهيد که بعدا از از عهده انجام دادنش برنياييد.
4- قبل از اينکه به او بگوييد, فکر کنيد!
اولين عشق, بيشتر از آنکه به يک احساس پخته و آزموده شدن شباهت داشته باشد, نوعي خوش آمدن است؛ يک خوش آمدن بسيار قوي و بي دليل که با رويابافي و خيالات درهم مي آميزد و احساسي مهارناپذير و خاص مي شود. اما احساس خوش آمدن ملاک درستي براي انتخاب نيست. چنين احساسي با يک يا دو دليل ايجاد مي شود, اما عشق واقعي يک شبه ايجاد نمي شود و بعد از شناخت اتفاق مي افتد. ممکن است به خاطر ظاهر و موقعيت اجتماعي يک نفر از او خوش تان بيايد يا به خاطر اينکه آداب معاشرت را خوب بجا مي آورد دلباخته اش شويد, اما تا زماني که وارد يک رابطه حقيقي نشويد و ريز و درشت شخصيتش را نشناسيد, چيزي به نام عشق پيدا نمي شود. پس قبل از هرچيز و حتي قبل از اينکه به طرف مقابل چيزي بگوييد, با خودتان حسابي فکر کنيد.
5- سفره دلتان را باز نکنيد
عجله نکنيد و همگام با رابطه جلو برويد. قرار نيست با احساس قوي خوش آمدن, همه رازهايتان را فاش کنيد. خودافشاگري بيش از حد در اين دوره نه تنها به رابطه شما آسيب مي زند, بلکه خيلي زود پشيمانتان مي کند. پس فاش کردن رازهاي زندگي تان را به دوره بعد از شناخت موکول کنيد و هرچه را در زندگي تان گذشته به گوش او نرسانيد.
6- به اين دو سوال پاسخ دهيد
قبل از اينکه در مورد آينده تصميم بگيريد, بايد به اين دو سوال پاسخ دهيد: «چرا مي خواهيد ازدواج کنيد؟ اگر چه اتفاقي بيفتد از رابطه بيرون مي آييد؟» شما بايد پاسخ اين سوال ها را بدانيد و با آگاهي از اين اصول وارد رابطه شويد. در جريان يک رابطه حقيقي ممکن است پاسخ هاي شما دستخوش تغييرات کوچکي شود,  اما قرار نيست به خاطر مطلق نبودن اين جواب ها, از دانستن شان صرف نظر کنيد. به مرور و در جريان رابطه, مي توانيد پاسخي را که به اين سوالات داده ايد تصحيح و تکميل کنيد و آرام آرام بفهميد دنبال چه رابطه و چه همسري مي گرديد.
7- خودتان باشيد
از زماني که احساس مي کنيد با کسي وارد يک رابطه جدي شده ايد, بايد خودتان باشيد. يعني به همان شکلي رفتار کنيد که قرار است بعد از ازدواج باشيد. خودخواهي ها, نيازها و انتظاراتتان را همان طور که قرار است بعد از ازدواج نشان دهيد بروز دهيد و هرگز براي جلب محبت طرف مقابل تان, از خودتان چهره بهتري نسازيد. شايد بتوانيد در محيط کار هميشه آراسته ظاهر شويد و هيچ وقت عصبانيت تان را بروز ندهيد, اما در جريان زندگي مشترک, هميشه ظاهر آراسته نداريد, در همه موارد نمي توانيد خشم تان را مديريت کنيد و هر روز نمي توانيد لبخند به لب باشيد. پس خودتان را سانسور نکنيد.

محمد عالي مقام ملقب به هالو،بخونيد و از طنزاجتماعي لذت ببريد

$
0
0

سالروز پرتاب

روز پرتاب زن ايرانى


اولين زن به فضا از ايران

(انوشه انصارى)

بر شما باد مبارك

اما

باش اى دوست به اميد همان روزى كه

آخري شو به فضا پرت كنيم


ميگن بدجور گير و داره تهرون

تموم لات و لوتا رو گرفتن

به جرم ارتباط غير شرعى

ميگن مجنون و ليلا رو گرفتن

تموم شاعرا رو جمع كردن

رهى، خيام، نيما رو گرفتن

سپس جامى، نظامى، شيخ سعدى‏

منوچهرى و صهبا رو گرفتن

چو وامق ديد مأموران ارشاد

فلنگو بسته عذرا رو گرفتن

از اون جايى كه پارتى داشت يوسف‏

فقط دوست زليخا رو گرفتن

قِسِر در رفته‏ان شيرين و خسرو

اونام فرهاد تنها رو گرفتن

پس از اون، حافظ مست عرق خور

خمار بى سر و پا رو گرفتن

شنيدم ايرج ِ ميرزا گير افتاد

رييس بچه بازا رو گرفتن

ميگن لو رفته باباطاهر لخت

بدون لنگ بابا رو گرفتن

و بعدش شاهد و ساقى و مطرب

ميگفتن هر سه چار تا رو گرفتن

به تعقيب و گريز ترك شيراز

سمرقند و بخارا رو گرفتن

به جرم عشقبازى روز روشن

قنارى، فنج، مينا رو گرفتن

توى جردن به جرم بدحجابى

همين ديروز حوا رو گرفتن

تو خونه تيمى ِ يه تيم فوتبال

على دايى، نكيسا رو گرفتن

برا مالوندن ملى گراها

تموم ملى پوشا رو گرفتن

حوالى ولنجك تو يه پارتى

چهل تا مست رسوا رو گرفتن

هنرپيشه فراوون بوده اون جا

فقط جمشيد آريا رو گرفتن

ببخشيد، غير از اون يكى ديگه‏ام بود

كى بود؟ هان ! فاطمه معتمد آريا رو گرفتن

چرا اين مصرعش بالا بلنده ؟

شايد چون دست بالا رو گرفتن

از اون وقتى كه دانا شد توانا

تواناهاى دانا رو گرفتن

ميون صفحه‏ى شطرنج، ديشب

وزير مشكى و شا رو گرفتن

نه تنها رستم و سهراب و بيژن

آناهيتا، آنيتا رو گرفتن

به خاك و خون كشيد اسكندر اين ملك

ولش كردند و دارا رو گرفتن

به جرم اجتماع بى‏مجوز

سه مرغابى رو تو دريا گرفتن

شد آقا شاكى از طوبى عيالش

ولى بر عكس، آقا رو گرفتن

ميگن طوبى به قاضى رشوه داده

از اين رو سوى طوبي رو گرفتن

درون دادگاه بلخ دزدو

رها كردند و بنا رو گرفتن

شكايت كردن از عيسا پزشكا

به جا عيسا، يهودا رو گرفتن

ميگن ليلاج اوستاى قماره

به جا اوستا، اَو ِستا رو گرفتن

فريدون مشيرى شعر مى‏گفت

فريدون هويدا رو گرفتن

به جرم حمل نيم مثقال شيشه

تموم شيشه بُرها رو گرفتن‏

يكى قليون كشيده توى دربند

تموم اهل اون جا رو گرفتن‏

براى زهره چشم از بچه‏هامون

زدن دارا و سارا رو گرفتن‏

گزارش داده چوپان دروغگو

كه دهقان فداكارو گرفتن‏

براى قافيه ما رو ببخشيد

كه حال شاعر ما رو گرفتن‏

براى خوندن اشعار هالو

يكى مى‏گفت: ملا رو گرفتن

مادر شهدا، شرمنده ايم

$
0
0

پيرزن طلاهايش را براي کمک به جبهه داد و از اتاق خارج شد؛

جواني صدا زد : حاج خانم؛ رسيدِ طلاهاتون ...!

پيرزن گفت : من براي دو پسر شهيدم هم رسيد نگرفتم …




مادر شهدا شرمنده ايم

$
0
0

پيرزن طلاهايش را براي کمک به جبهه داد و از اتاق خارج شد؛

جواني صدا زد : حاج خانم؛ رسيدِ طلاهاتون ...!

پيرزن گفت : من براي دو پسر شهيدم هم رسيد نگرفتم …



دلتنگ تبر

$
0
0

درخت دلتنگ تبر شد؛

وقتي پرنده ها سيم هاي برق را به شاخه هاي درخت ترجيح دادند ...



درد بي نهايت.چرا؟

$
0
0

نــان دادن کــار مــردان اســت...



خواجه عبدالله انصاري:

بدانکه، نماز زياده خواندن، کار پيرزنان است

و روزه فزون داشتن، صرفه ي نان است

و حج نمودن، تماشاي جهان است.

اما نان دادن، کار مردان است...

70 هزار ثواب در يک چشم به هم زدن

تو نيکي ميکن و در دجله انداز / که ايزد در بيابانت دهد باز

$
0
0

يتيمي درد بي درمان يتيمي         يتيمي خواري دوران يتيمي


 


 تونيکي ميکن و در دجله انداز    که ايزد در بيابانت دهد باز


 


 


رمضان ماه يتيم نوازيست


 


 


خداوند درد يتيمي را نصيب هيچ کس نکند.



ماه رمضون بهترين ماهي که بچه هاي گرسنه چه يتيمش چه بد سرپرست و فقيرش بيشتر


يادمون بيفتن و درک کنيم توي دنيايي زندگي ميکنيم که شبها


بچه هاي زيادي هستن که از گرسنگي خوابشون نميبره

Viewing all 90 articles
Browse latest View live