روزي شاگردي به پيش استاد خود رفت و از او پرسيد :چگونه مي شود بين باورمندان واقعيوباورمندان ظاهري، تفاوت قائل شد؟هردو گروه اعمالي را انجام مي دهند و هر دو ، مي گويند که به چيزي اعتقاد دارند. استاد به شاگردش گفت : براي پاسخ اين سوال بايد چند روز به من فرصت دهي ، امروز به خانه ات برگرد . اگر پاسخ سوال را يافتم به خانه ات خواهم آمد و اگر نيافتم آن را به روز بعدي موکول خواهم کرد . اگر فردا نيامدم ، روزهاي بعدي که خواستم بيايم برايت پيغام مي فرستم . شاگرد به خانه اش برگشت ، فردا کمي منتظر و آماده آمدن استاد بود اما استاد نيامد ، چند روز سپري شد و استاد نه آمد و نه پيغام داد . کم کم شاگرد فراموش کرد. تااينکه در روز دهم، استاد پيغام داد که من مي آيم . شاگرد خود را مهياي ديدار استاد کرد . خانه را مرتب کرد ، مواد پذيرايي را فراهم کرد ، خود را آراسته کرد ، بر درب خانه فانوسي برافروخت و به پيشواز استاد به بيرون ازخانه آمد.. تا استاد به شاگرد رسيد گفت : تفاوت باورمندانو بي باوران فانوس است . او از شاگرد پرسيد :تفاوت آن روزي که ممکن بود بيايم و آن روزهايي که فراموش کردي و امروزکه مي دانستي حتما مي آيم درچيست ؟ درکدام روز بيشتر آماده و آراسته و منتظر بودي ؟ اديان، پايان جهان را زيبا و روشن مي دانند. باورمندانبه اين پايان اميدوارند ونه تنها انتظار آن را مي کشند که فانوسي برسر در خود روشن مي کنند ، نه تنها خانه را آراسته مي کنند که کوچه را هم ، برخي حتي خيابان را . *فانوس اول را درقلبت روشن کن که سرآغاز تمام روشنايي هاست * * فانوس دوم را برسردر خانه ات بياويز * * و فانوس هاي بعدي را به شهرت ببخش *
↧
فانوس
↧