Quantcast
Channel: صداي مهرباني
Viewing all articles
Browse latest Browse all 90

مواظب موجودات نامرئي باشيد

$
0
0



اين داستان عجيب ماجراي دختري است که گاهگاه از فرو رفتن دندانهاي يک موجود نامرئي در بدنش ، وحشتزده مي شد و داد و فرياد ميکرد . حتي زمانيکه پليس به کمکش شتافت باز هم به فرياد زدن ادامه داد . هيچکس نميدانست اين موجود ناشناخته که دندان هاي خود را در بدن اين دختر بيچاره فرو مي کند ، چيست ؟و تا به امروز نيز کسي موفق به شناسايي آن نشده است . در شب دهم ماه مه 1951 که شب آرام و گرمي بود ، پليس اين دختر را که دچار هيجانات شديد عصبي شده بود ، به مرکز فرماندهي کل اورد . پزشک مخصوص او را تحت معايناتي قرار داد و سپس در حاليکه غرغر مي کرد ، کلاهش را روي سرش جابجا کرد و با اوقات تلخي گفت : اين درست و منطقي نيست که براي معاينه يک دختر مصروع نصف شب مرا از رختخواب بيرون کشيده ايد . شهرداري مانيل چيزي نگفت و با حيرت به پزشک عصباني و دخترک بيچاره که فرياد مي زد ، نگاه مي کرد . تاول هايي که در محل دندان گرفتگي بود ، روي بازويش ديده مي شد . آيا اين امکان وجود داشت که در موقع بروز حمله عصبي خودش بازويش را گاز گرفته باشد ؟ و يا اينکه همانطور که ادعا مي کرد موجودي نامرئي او را در اتاق دربسته اش وحشيانه مورد حمله قرار مي داد ؟ هر چه که بود ، اين مورد خاص آنقدر عجيب بود که آنها را وادار کرد تا پزشک را نيمه شب به آنجا بکشانند .

شبيه همين اتفاق براي دختر 17 ساله اي بنام کلاريتا ولانوا (Clarita Villaneuva) رخ داد . حالات اين دختر بقدري حيرات انگيز بود که مأمورين ، رئيس پليس را فراخواندند و او به نوبه خود پزک مخصوص را بر بالين دختر حاظر کرد . و سپس هر دو به زندان رفتند تا علت آنهمه شلوغي و جنجال را پيدا کنند . پليس اين دختر را که از آوارگان جنگ بود و در خيابانهاي شهر مانيل سرگردان شده بود و عده اي دورش جمع شده بودند ، را پيدا کرد . اين دختر مدعي بود که توسط يک موجود نامرئي مورد حمله قرار گرفته است . ناظرين اين صحنه که اغلب آنها از ميخانه هاي اطراف بيرون آمده بودند ، او را مسخره مي کردند و وانمود ميکردند که او ديوانه است . به هر حال هر چه که بود ، پليس قضاوت را به عهده متخصصين گذاشت . آنها دختر را در حاليکه سعي داشت خودش را از دست آنها خلاص کند ، گرفتند و به سلول زندان انداختند . زمانيکه در را پشت سرش بستند ، کلاريتا خودش را بر زمين انداخت و پليس هم به خواهش او ، براي اينکه نگاهي به محل گاز گرفتگي روي بازويش بياندازد ، ترتيب اثري نداد .


تنها توضيحي که کلاريتا در مورد اين موجود نامرئي مي توانست ارائه بدهد اين بود که :
اين موجود شبيه به انساني غول پيکر با چشماني درست و ترسناک و لباسي گشاد و سياه رنگ بود و هر وقت که قصد حمله داشت در هوا معلق مي شد . پس از گذشت لحظاتي ، دختر دوباره شروع به داد و فرياد کرد و مي گفت که آن موجود وحشتناک بازگشته است و از ميان ميله هاي زندان اورا مورد آزار قرار مي دهد . پليس که از اين رفتار دختر ، خشمگين و در عين حال مضطرب شده بود ، در زندان را باز کرد و در ختر را در حاليکه با صداي بلند ، فرياد مي کشيد ، به سالن زندان راهنمايي کرد . در انجا پليس آثار گاز گرفتگي هاي تازه اي را روي شانه و بازوي دختر مشاهده کرد . محل هاي کبودي به چيزي شبيه به آب دهان آغشته بود . مامورين با عجله رئيس زندان را مطلع کردند . پس از رسيدن رئيس پليس و شهردار ، پزشک مخصوص دختر را معاينه کرد . نکته عجيب و شگفت آور ، اينجا بود که هيچکس قادر نيست تا پشت گردن و شانه خود را گاز بگيرد . کلاريتا بقيه شب را روي نيمکتي در جلوي اداره پليس گذراند ، و آنقدر گريه کرد تا بالاخره خوابش برد . صبح روز بعد ، وقتيکه پليس اماده شد تا او را به جرم ولگردي به دادگاه ببرد ، دختر دوباره شروع به داد و فرياد کرد . آن چيز نامرئي برگشته بود و پشت او را گاز مي گرفت . دو پليس قوي هيکل او را گرفتند و ديگري نيز دستهاي او را نگه داشت . مامورين پليس در برابر چشمان حيرت زده خود علائم گاز گرفتگي تازه اي را روي بازوها ، کفت دست و گردن دختر بيچاره ديدند . اين حمله حداقل 5 دقيقه ادامه داشت تا اينکه دختر در اثر شدت درد از هوش رفت و روي زمين افتاد . پزشک مخصوص زندان دوباره او را معاينه کر و با تعجب سر خود را به نشانه پاسخ منفي تکان داد . زيرا هيچ گونه آثار غش يا صرع در وي ديده نمي شد .
محل هاي دندان گرفتگي واقعي بودند . پزشک بلافاصله شهردار و اسقف اعظم را خبر کرد . تقريبا 30 دقيقه قبل از رسيدن آنها دختر به هوش آمد . آثار گازگرفتگي روي بازوهايش ورم کرده بود و کف يکي از دستهايش نيز کبود و متورم شده بود . زمانيکه شهردار و پزشک مخصوص او را به بيمارستان زندان مي بردند ، کلاريتا شروع به جيغ . داد کرد و گفت که ان موجود نامرئي دوباره به او حمله کرده است و اينبار او تنها نبود ، بلکه يک موجود چشم درشت ديگر نيز به کمکش آمده بود . شهردار بعدا تاکيد کرد که علائم کبودي در اطراف گردن و سر انگشتان دختر ديده شد .سفر پازنده دقيقه اي به بيمارستان زندان ، براي شهردار مانيل ، پزشک مخصوص ، خود دختر و راننده اتومبيل يک کابوس وحشتناک بود . اما اين حملات يکباره متوقف شدند و کبودي ها و محل دندان گرفتگي ها به تدريج از بين رفت و ديگر هيچگاه چنين حادثه اي براي وي پيش نيامد . پس از اين ماجرا شهردار اظهار داشت که : « براي اين واقعه شگفت آور هيچ توجيه قابل قبولي وجود ندارد »

مارينا لارا(Mariana Lara)پزشک مخصوص نيز در اينباره گفت : «هر بار که حمله شروع ميشد ، من از حيرت بر جاي خود خشک مي شدم »





Viewing all articles
Browse latest Browse all 90

Trending Articles